بسم الله الرحمن الرحيم
شبانگاهان تا حريم فلک چون زبانه کشد سوز آوازمشرر ريزد بي امان به دل ساکنان فلک ناله سازمدل شيدا حلقه را شکند تا برآيد و راه سفر گيردمگر يک دم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گيردخوشا اي دل بال و پر زدنت، شعله ور شدنت در شبانگاهيبه بزم غم ديدگان پري جان پرشرري شعله آهيبيا ساقي تا به دست طلب گيرم از کف تو جام پي در پيبه داد دل، اي قرار دلم، نو بهار دلم، مي رسي پس کي؟چون آن ابر نو بهارم منبه دل شور گريه دارم منمي توانم آيا نبارم من؟نه تنها ازمن قرار دل مي ربايد اين شور شيدايجهاني را ديده ام يکسر غرق درياي ناشکيباييبيا در جام مشتاقان گل افشان کن، گل افشان کنبه روي خود شب مارا چراغان کن، چراغان کنچون آن ابر نوبهارم منبه دل شور گريه دارم منمي توانم آيا نبارم من............................................................................................... سلام دوست عزيزمن خيلي دوست دارم نظر شما را درباره ي فرضيه داروين بدانم به خاطر همين شما را به وبلاگ واقعيت چيست دعوت مي کنممنتظرتان هستم
hamiddoost.blogfa.com